اولین تجربهی من در این همنشینی، سفری متفاوت و شگفتانگیز بود. فضایی صمیمی و خصوصی که برایم یادآور نخستین جلسههای تراپی بود؛ همان لحظههای پر از تردید که نمیدانی ادامهی این مسیر را خواهی رفت یا نه.
از گذشتههای دور آغاز کردم و آرامآرام تا امروز و اکنونم رسیدم. فرصتی داشتم تا بیقید و شرط شنیده شوم و بازخوردهایی دریافت کردم که درست بر قلب موضوع نشستند و کاملا به جا بود.
مسئلهای که با خودم آورده بودم، حس عقبماندن از مسیر رشد بود؛ صدایی درونی که مدام میگفت: دیر شده، باید عجله کنی! میدانستم همین صدا، بیش از آنکه مرا به جلو براند، مرا به عقب میکشید. این موضوع البته در یک جلسه حل نمیشود و من همچنان در مسیر همراهی با تراپیستم برای بهبود حسم هستم. اما دستاورد ارزشمند این دیدار برایم این بود که فهمیدم: من در مسیر رشدم.
و در نهایت، یادم آمد که ریشههایم، یعنی خانوادهام، چه سهم بزرگی در امروز من دارند. و مهمتر از همه دریافتم: من نه جلوترم و نه عقبتر. من درست در همان جایی هستم که باید باشم.
:)من درست در همان جایی هستم که باید باشم..." این جمله ت رو دارم مرور میکنم تو ذهنم الهه"
خیلی خوشحالم الهه جان این رویداد برای تو چنین کارکردی داشته 😊 همچین چقدر این تجربیات رو خوب و روان و احساس برانگیز به نگارش درآوردی👌 به جد یکی از بهترین مقالههایی بوده که تا به امروز خواندم☺️